تحقیر میشدم که تُــــــــو قد جهان شدی
با روح بغض کرده ی مـــــــن آشنا شـدی
سرما گرفته بود دو دست مرا که تُــــــــو
در این دو قطب یخ زده آتشفشان شـدی
و مــــــــن تمام وسعت خود را دعا شدم
شاید تُو مستجاب شوی ، ناگهان شدی!
روح مــــــــــرا سکونــــ عجیبی گرفته بود
دریا شدی و بـاد شدی ، بادبـــــان شدی
تسخیر کرده بود مــــــــرا دستهای خاکـــ
تُــــــــــــو آمدی و بال مـرا آسمان شدی
تاریکـــــــ بود دخمه ی بختــــم کــه آمدی
تنها ترین ستاره ی این کهکــشان شــدی
چیزی نداشتــم همه از دستــــــ رفته بود
اما برای مــن ، تُـــــو زمین و زمان شـدی
فرقی نمی کند که به هم میرسیم یـــا ..
در سینه ام برای ابد جـــــــــاودان شدی
رضا اربعین